اسیر کردن. در بند کردن. مقید کردن: آن را که به کین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کردبه دست تو گرفتار. فرخی. کس دل به اختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده ای و گرفتار میکنی. سعدی. هرجا که سروقامتی و موی دلبریست خود را بدان کمند گرفتار میکنم. سعدی (خواتیم). گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. سعدی (گلستان)
اسیر کردن. در بند کردن. مقید کردن: آن را که به کین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کردبه دست تو گرفتار. فرخی. کس دل به اختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده ای و گرفتار میکنی. سعدی. هرجا که سروقامتی و موی دلبریست خود را بدان کمند گرفتار میکنم. سعدی (خواتیم). گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. سعدی (گلستان)
مبتلی کردن دچار ساختن، در بند کردن مقید کردن: گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. (گلستان)، اسیر کردن برده کردن: آنرا که بکین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کرد بدست تو گرفتار. (فرخی)، صید کردن شکار کردن، عاشق کردن دلباخته ساختن: کس دل باختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده یی و گرفتار میکنی. (سعدی)
مبتلی کردن دچار ساختن، در بند کردن مقید کردن: گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. (گلستان)، اسیر کردن برده کردن: آنرا که بکین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کرد بدست تو گرفتار. (فرخی)، صید کردن شکار کردن، عاشق کردن دلباخته ساختن: کس دل باختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده یی و گرفتار میکنی. (سعدی)