جدول جو
جدول جو

معنی گرفتار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گرفتار کردن
دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، برای مثال گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی - ۱۴۷)
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
گرفتار کردن
مبتلی کردن دچار ساختن، در بند کردن مقید کردن: گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. (گلستان)، اسیر کردن برده کردن: آنرا که بکین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کرد بدست تو گرفتار. (فرخی)، صید کردن شکار کردن، عاشق کردن دلباخته ساختن: کس دل باختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده یی و گرفتار میکنی. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتار کردن
Ensnare, Jam
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گرفتار کردن
pegar, engarrafar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گرفتار کردن
fangen, stauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
گرفتار کردن
złapać, utknąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
گرفتار کردن
поймать , застревать
دیکشنری فارسی به روسی
گرفتار کردن
спіймати , застрягти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گرفتار کردن
atrapar, atascar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گرفتار کردن
attraper, embouteiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گرفتار کردن
catturare, ingorgare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گرفتار کردن
vangen, vastzitten
دیکشنری فارسی به هلندی
گرفتار کردن
फँसाना , फँसना
دیکشنری فارسی به هندی
گرفتار کردن
menangkap, macet
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گرفتار کردن
잡다 , 막히다
دیکشنری فارسی به کره ای
گرفتار کردن
ללכוד , להיתקע
دیکشنری فارسی به عبری
گرفتار کردن
捕捉 , 堵塞
دیکشنری فارسی به چینی
گرفتار کردن
捕まえる , 渋滞する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گرفتار کردن
yakalamak, tıkanmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گرفتار کردن
kuvua, kuzuiwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گرفتار کردن
จับ , ติดขัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
گرفتار کردن
ধরা , আটকে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
گرفتار کردن
پھانسنا , پھنسنا
دیکشنری فارسی به اردو
گرفتار کردن
قاب , حشر
دیکشنری فارسی به عربی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حرکت کردن راه رفتن:) چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار (حافظ)، سلوک کردن عمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتن صحبت کردن: سرو بلند بین که چه رفتار میکند، شوخ شکر دهن که چه گفتار میکند، (خواتیم سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتار کردن
تصویر رفتار کردن
Behave
دیکشنری فارسی به انگلیسی